جدول جو
جدول جو

معنی خطا جستن - جستجوی لغت در جدول جو

خطا جستن
(بِ مَ دَ)
اشتباه یافتن. سهو یافتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ پَ رَ دَ)
موافق آرزوی کسی عمل کردن. دل بدست آوردن:
در بهاران خاطر بلبل بجو تا در خزان
بینوائی کم کشی از باغ و بستان کسی.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ زَ مِ ن نَ نِ / نَ دَ)
کسب خبر کردن. جویای خبر شدن. خبر بدست آوردن. تهنبس. هنبسه. (از منتهی الارب) ، تجسس کردن. جستجو کردن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ دَ)
اشتباه گفتن. غلط گفتن. اشتباه کردن:
خود به خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ دَ)
به اشتباه رفتن. بسهو رفتن:
سکندر بحیوان خطا می رود
من اینجا سکندر کجا می رود.
نظامی.
ما چون نشانه پای بگل در بمانده ایم
خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود.
سعدی (طیبات).
، گناه سر زدن:
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه در گذار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
قصاص خواستن. (آنندراج). طلب خون کردن. خونخواهی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان را عشق عالم سوز اگر بر یکدگر سوزد
که خون شبنم از خورشید عالمتاب می جوید.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
رهایی جستن. خلاصی خواستن:
چو تنگ اندر آمد برش اژدها
همی جست مرد جوان زو رها.
فردوسی.
گر نشد غره بدین صندوقها
همچو قاضی جوید اطلاق و رها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ / رِ بِ دَ)
تشفی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
کون و مکان را شفا قران کریم است
چون تو نجویی شفابه درد بپایی.
ناصرخسرو.
درد تو جراحتی است ناسور
از زخم اجل شفات جویم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ کَ دَ)
مخطط شدن جوان ساده رو. موی بر عارض جوان درآمدن. (از آنندراج) :
سبزه ها از لاله زار خاطر شانی دمید
تا لبش خط زمرد رنگ بر بیجاده بست.
ملا شانی تکلو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خبر جستن
تصویر خبر جستن
کسب خبر کردن، جویای خبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا گفتن
تصویر خطا گفتن
نادرست گفتن ناروا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا رفتن
تصویر خطا رفتن
به اشتباه رفتن، به سهو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا جستن
تصویر وا جستن
جستجو کردن تفحص نمودن (گمشده غایب)، تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به هدف نخوردن، به هدف نرسیدن، اشتباه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد